سید محمد جواد تقویسید محمد جواد تقوی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

خاطرات بزرگ مرد کوچک

گزارش تصویری از 10 ماهگی

اینم یه گزارش تصویری از 10ماهگی شاهزاده کوچک خانه ما     اولین عکس،عکس سه چرخه سواری شماست توی خونه!!!!       و این اولین فتح شما در باز کردن در کابینت     این هم از زنگ کتابخوانی از بس این کتاب ها رو پاره کردی و من چسب زدم که دیگه جایی برای پاره شدن ندارن   و این یه مامان بیکاره که مثلا داره برای بچش کتاب می خونه که چقدر هم بچش گوش میده راستی به تاری سمت چپ تصویر دقت کنید. دست گل سیدکوچولوه از بس با این دوربین بدبخت ور رفته لنزش کثیف شده   یک کار خطر ناک بچه بشین    با اون همه اسباب بازی تو...
29 مرداد 1392

این روزها...

این روزها... جونم برای گل پسرم بگه: جنابعالی این روزها معمولا بین ساعت 11 تا 1 شب می­خوابی. برای همین هم ساعت 8 تا 10 صبح هم معمولا بیدار میشی و چون مامان شب رو بیدار مونده که کاراش رو بکنه یا اینکه سری توی اینترنت بزنه (و همچنین برای شیر دادن به شما شازده پسر مجبورم چند بار بیدار بشم) برای همین بیشتر از تو به خواب احتیاج داره!! اما شما با زود بیدار شدنت خواب ناز رو از مامانی می­گیری و مطمئنم در بزرگسالی عذاب وجدان می­گیری اگه بفهمی مامان خیلی خواب عزیزه و خانواده ما توی فامیل به اصحاب کهف مشهورند.     این روزها... جونم برای گل پسرم بگه: جنابعالی این روزها معمولا بین ساعت 11 تا 1 شب می­خو...
28 مرداد 1392

لالایی

چند روز بعد از تولد سید کوچولو این لالایی ها رو از اینترنت سرچ کردم. توی اون سایت ها این لالایی ها هر کدوم به هر شهر نسبت داده شده بود. البته من خیلی از ابیات رو که دوست نداشتم حذف کردم. امیدوارم کوچولوها از این لالایی ها خوششون بیاد     لالالا گل خشخاش بابا رفته خدا همراش لالالا گل فندق مامان رفته سر صندوق لالالا گل زیره چرا خوابت نمی گیره بخواب ای نازنین من مامان قربون تو میره     الالالا که لالاتم اسیر قد و بالاتم الالالا گل زردم به قربوت تو می گردم الالالا گل سوسن سرت خم کن لبت بوسم الالالا، گل آلو،  درخت سیب زرد آلو. الالالا، گلم باشی، بخواب...
25 مرداد 1392

خونه عمه جون

امروز خونه عمه جون بودیم ، یعنی خونه آجی ستایش آجی ریحانه و امیر مهدی هم بودند. با مامانشون و باباجون و مامان جون وقتی با عمه ها هستی به تو که خیل خوش میگذره و البته به من هم همینطور چون چند دقیقه ای استراحت میکنم و یا حداقل به کارام می رسم این عکس تو با آجی ستایش    اینحا هم اتاق ستایشه     ...
23 مرداد 1392

بهای بهشت

بله از قدیم گفته اند بهشت را به بها دهند نه بهانه و با توجه به آن حدیث معروف که فرمودند بهشت زیر پای مادران است پس حتما حالا حالا ها ما باید بهای این بهشت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ رو پرداخت کنیم. این هم چند نمونه از اذیت های سید کوچولو که حتما جزئی از این بها است (شاید هم بهانه؟؟!!)     چند وقته دندونهای بالایی رو می خوای دربیاری و برای همین جای دندونات میخواره برای همین به هر چی میرسی گاز میگیری این هم جای دندونهای جنابعالیه          این هم تلاش جنابعالی برای بیرون ریختن سنگ های شومینه- تقریبا کار هر روزته . روزی چند بار. و من هم ...
21 مرداد 1392

تولد کیانا جون

دیروز  تولد کیانا بود(نوه عموی بابایی) به تو که گویا خوش گذشت( خدارو شکر) فقط حیف که اینجانب به خاطر حساسیت جنابعالی به پروتئین گاوی از خوردن ساندویچ (چون میترسیدم پنیر پیتزا داشته باشه و یا کالباسش گوشت گاو داشته باشه)، کیک(چون خامه داشت) ،ماکارونی(چون گوشت چرخ کرده داشت)، الویه(چون مشکوک بودم که شابد ماست و یا شیر داشته باشد) محروم بودم. بابایی -من و تو و زن عمو و عمه و ستایش رو برد و اورد. راستی عمه (مامان آجی ریحانه و امیر مهدی) با آجی ریحانه و امیر مهدی نبودند(مسافرت بودند)   اینم کیک تولد سه سالگی کیانا جون ایشاله تولد تو عسللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللم     ال...
20 مرداد 1392

عروسی عمو جون

١٦ خرداد ماه 1392 شب قشنگی بود شب عروسی عمو و زن عمو  ( که الهی خوشبخت بشن) شما شازده کوچولو تو این عکس دست مامان جونی و مامان داره ازت عکس می گیره اون شب شما 3 دست لباس کثیف کردی دیگه نزار دلیلش رو بگم آخه دیدی یه وقتی در آینده نوه و نتیجه هات می یان این وبلاگ رو می خونن اونوقت آبروت میره. با این همه تو توی اون شب ماه بودی  مااااااااااااااااااااااااااااااااااه. مثل همیشه   ...
18 مرداد 1392

نی نی خاله سارا

٢٣ اردیبهشت 92 بالاخره نی نی خاله سارا به دنیا اومد. همه کلی شوق و ذوق داشتیم ریحانه کوچولو با اینکه 6 ماه و 17 روز از تو کوچکتره ولی با تو توی یه سال تحصیلیه باورم نمی شه که تو شش ماه پیش این اندازه بودی به خاله سارا گفتم: آجی جون شش ماه دیگه صبر کنی میشه اندازه الان محمد جواد. این هم عکس اولین روز ریحانه خانم توی خونشونه که تو رو گذاشتم کنارش و عکس گرفتم   ...
18 مرداد 1392

روز سیسمونی

  روز سیسمونی (شهریور 91) روز شلوغی بود. همه چیز درهم و برهم بود اما من برنامه ریزی خوبی برای کارهای خودم کرده بودم. بقیه هم کلی کمک کردند   از طرف خانواده ما مامان فاطی و دایی ها بودند و عمه زینت و زن عمو و خاله ساارا از طرف بابایی هم مامان جونشون بودند و  عمه ها و زن عمو فائزه و خاله حرمت بعدا فهمیدیم که عزیز جون رو هم کاشکی میگفتیم ( که البته یادمون رفته بود)   حال کلی شلوغ شده بود   عکس یادگاری پرهام ، امیر مهدی، ستایش عکس زیر هم پرده اتاق محمد جواده زن دایی زینب و زن دایی مهدیه و خاله سارا خیلی زحمت کشیدند بخصوص زن دایی زینب این هم کمد لباس های آقا سی...
16 مرداد 1392